امروز برای اولین بار بعد از یک ساعت کار کردن روی جسد حس کردم فشارم افتاده و حالم خرابه.استاد هم زیر بار نمیرفت که برم با اون حال یک ساعت دیگه هم موندم.آخراش رفتم به پاش تکیه دادم.خانواده بفهمه منو کشتن.خلاصه همه جونم جسدی شد.نمیدونم چرا چند وقته اینقدر سریع جوش میارم دوست دارم همش گریه کنم.فکر کنم بهتر باشه با یکی صحبت کنم.بابام هم نگران شده.عجب زندگی شده ...
ابن سینا: من در میان موجودات از گاو خیلی میترسم. زیرا عقل ندارد و شاخ هم دارد
تو ماشین داشتم با خودم فکر میکردم من چه قدر قدر نشناسم.خدایا منو ببخش
شاید پول خوشبختی نیاره ولی بی پولی حتما بدبختی میاره.خدایا شکر که مجبور نیستم نگران فردام باشم.به خاطر همه چیز ممنونتم .
خدایا میشه یه سرگرمی هم تو زندگیم درست کنی؟آدم یا هدف فرق نمیکنه...
خیلی دوست دارم بیخیال همه اتفاقات اطراف بشم.هی به خودم میگم آخه به تو چه که همش ناراحت اطرافیان هستی؟خودت مشکل نداری ؟ولی حوصله ام سر میره اینقدر که زندگیم یک نواخته.اینقدر که خوشحال شدم برام اس اومده بعد دیدم یا همراه اول یا ایران سل یا تبلیغات تور کیشه.اینقدر که مثبت زندگی کردم و مشکل نداشتم.دیروز تا اومدم برای خودم هیجان ایجاد کنم که چرا ماشین شخصی ندارم مامانم گفت اگه میخوای برات ۲۰۶ بگیرم .منم بی خیال ماجرا شدم.
یه جورایی بدم نمیاد یه هیجانی به جز درس و نمره دانشگاه و سالن تشریح تو زندگیم باشه.
اگه یکی پیشنهادی داره واقعا خوشحال میشم بشنوم.
قبلا وبلاگ داشتم زیاد هم مینوشتم ولی...
الان دوباره میخوام بنویسم از همه خوشی ها و ناراحتی هام...
امیدوارم دوباره دوست های خوبی پیدا کنم.